طایفه سوری(عبدولی) وامرایی

طایفه سوری وامرایی در طرهان و رومشکان ساکن هستند وشامل سوری، امرایی می باشد.سوری یک طایفه جدا از امرایی بوده و همچنین سوری و امرایی جزئی از ایل طرحان قدیم بوده است. مکان سکونت ایل طرحان قدیم هم اکنون شهرستان کوهدشت نامیده می شود و در حال حاضر فقط قسمت غربی شهرستان کوهدشت که به بخش تبدیل شده طرهان نامیده می شود. آذادبخت و آدینه‌وند و گراوند خود هر کدام طایفه جداگانه می باشند که جزء ایل طرحان بوده‌اند و حال آزادبخت جزء بخش مرکزی کوهدشت می‌باشد ولی طایفه آدینه وند جزء بخش طرهان جدید می باشد و روستاهای طایفه گراوند در بخش مرکزی کوهدشت و بخش طرهان جدید و بخش رومشکان پراکنده‌اند.طایفه سوری دو قسمت می باشند که قسمت اول آنها شامل روستاهای خوشنام وند و قرعلیوند و عبدولی که هر سه با گویش لری سخن می‌گویند و کوتوله(به لکی که می گویند به علت مهاجرتی که به الشتر در مقطعی از زمان داشته اند گویش لری آنها به لکی تبدیل شده) و قسمت دوم شامل روستاهای قاطرچی و بگم سلطان و... در بخش رومشکان می باشند.تعدادی از روستای زیودار و چهار قلعه هم جز طایفه سوری می باشند..     از ویکی پدیا

استاد ایرج رحمانپور :لر یعنی خرم آبادی.لک و بختیاری

ایرج رحمانپور نیازی به معرفی ندارد. او نه تنها در لرستان و استانهای لرنشین کشور، بلکه در سراسر ایران در میدانگه هنر موسیقی سنتی از نام آوران است. چهره ای صمیمی و بی ادعا که بقول خودش «پامه دِ گلیمِ خوم بیشتر نمی کَشِم» و صدایی که رنج و درد زمانه را مویه میکند. فرصتی پیش آمد تا با او در گوتنبرگ و در انجمن ستین گفتگویی داشته باشیم.

ستین لر: آقای رحمانپور اولا به سوئد خیلی خوش آمدید

ایرج رحمانپور: ممنونم از شما و تمام دوستانی که زحمت کشیدند و این چند روزه ما مزاحمشان بودیم.

س. ل: لطفا کمی راجع به خودتان و  از گذشته موسیقی سنتی در لرستان صحبت کنید تا آنها که بدرستی شما را نمی شناسند بیشتر با شما آشنا شوند.

ا. ر: من خیلی خلاصه عرض کنم که از قبل از انقلاب توی فضای موسیقی لری بودم منتها همین مثالی که آدم کله ش بو قرمه سبزی میده و اگر دانش آموزی یک چیزی را میخواند ضد سلطنت میشد، ما هم متاسفانه یا خوشبختانه آنجوری شدیم و کمتر در عرصه های رسمی و رادیو تلویزیون ظاهر میشدم. اما بسیار علاقمند بودم، کار میکردم و صدایم را مردم گوش میدادند.

اما فعالیت های من بطور جدی بعد از انقلاب شروع شد. بمجرد انقلاب با آقای علی اکبر شکارچی کار «جرس» را فراهم آوردیم. آن موقع جو جامعه بیشتر شعارزده و آرمان گرا بود، ما آمده بودیم یک بخش اعلامیه ها را با شعر و ترانه و اینها خواندیم. حسنی که این کار داشت، معرفی سرنانواز شهیر لُر، «شامیرزا مرادی» بود و از آنجا ایشان در واقع کشف شد و به بتدریج بجایی رسید که بعنوان یکی از بزرگان سازهای بادی جهان مشهور شد. بعد وقتی آمدیم توی موسیقی، خوب جامعه ای که تکون خورده بود و از هرجهتی میخواست نو بشه جا داشت موسیقی ش هم به نوع دیگری، جور دیگری دیده بشه. هرچند ما قبل از انقلاب نیروهای بزرگی داشتیم، کارهای بزرگی هم شده بود. صدایی مثل صدای مرحوم «سقایی» که یک صدای جاودانه ای بود. این خودش را از مرزها گذرانده و موسیقی ما را بهمه جا برده بود. از چهره های دیگر این دوره آقای «ایزدپناه» را باید نام برد که متولی امر فرهنگ آنجا بود. ایشان واقعا فرد بزرگی هستند در تاریخ لُر. همچنین از مرحوم «رشیدی» هم باید نام برد. در کنارش در منطقه بختیاری هم کارهایی میشد اما باز آنجا هم رشد و شکوفائیش بعد از انقلاب بود.

س. ل: خوب حالا از کارهای جدیدتان بگوئید.

ا. ر: بعد از کارهایی که با آقای شکارچی و سایرین انجام دادیم و چند تایی کاست شد من در حوزه شعر و ادبیات و موسیقی لری کارهایی کردم که یه مقدار ارتقا پیدا بکنه و با سایر فرهنگها قابل رقابت باشه. عید گذشته دو تا کار از بنده وارد بازار شد. یکی به اسم «هچایه» که در حوزه فولکلوریک منطقه خودمان بود که با آقای امین عباسی انجام شد و کاری دیگری داشتیم به اسم «حنا» با آقای مسلم علیپور. کاری هم در دست تهیه با آقای شکارچی داریم که روایت یک پرنده است و از داستانهای اساطیر منطقه خودمان میباشد. همچنین آقای حسین پرنیا کاری انجام داده اند که بنده شعر و خواندنش را بعهده گرفتم. این کار آماده توزیع است. یه کاری هم با حوزه هنری کشور داریم انجام می دهیم که متولیش آقای پرویز زاده است. من اینرا اینجا در این مصاحبه باید با صراحت بگم که کسی برای من کاری نکرده. دوستان فقط در حوزه تنظیم با من همکاری می کنند و نه بیشتر. چون متاسفانه روی کارها اطلاعات غلطی داده میشه که موسیقی فلان آدم با صدای فلانی در حالیکه اینطور نیست.

یکی کاری هم هست که خواستم فقط از فیلتر خودم کامل گذشته باشه. و آن اینکه میخوام موسیقی بسازم که از تولد تا مرگ لرها را بیان میکند. وقتی من از لر اسم می برم، لر یه منطقه جعرافیایی هست که سه ساحت فرهنگی مشخص داره. شما وقتی لر را میخواهید ببینید اگه این سه مورد را نبینید یه عیب و نقصی توی اون کار و اون پژوهش هست. ما ساحت لری خرم آبادی داریم و ساحت لکی را و ساحت بختیاری را. البته وقتی صحبت از ساحت بختیاری میکنیم این دربرگیرنده ممسنی و یاسوج و … هم هست. این سه ساحت فرهنگی چیزهای هستند هر کدام تک تک وجود دارد اما باید همه را یکجا و یکی ببینیم. وقتی از لر اسم برده میشه یعنی یک کسی که داری فرهنگ لکی، لری و یا بختیاریه. حالا این موسیقی از تولد تا مرگ را که اسم بردم، از زمانی که یک بچه لر بدنیا میآد – چه عشایر چه شهری- تا زمانی که بخاک سپرده میشه برای تمام لحظات زندگیش یک جور موسیقی داره و با آن عجین است. همیشه آرزم این بوده که اینها در یک پکیجی گردآوری بشه که خوشبختانه کار شروع شده و داریم انجام میدیم.

س. ل: ما بکرات شنیده و خوانده ایم، ایرج رحمانپور حنجره زخمی زاگرس. این عنوان از کجا آمده و کی آنرا به شما داده است؟ اصلا شما از این عنوان خوشتان می آید یا خیر؟

ا. ر: اولا چون من خودم اینرا نگفته ام و خارج از اراده من انجام گرفته، خوش آمدن یا بد آمدن من تاثیری در آن ندارد و بهرحال متداول شده که بگویند حنجره زخمی زاگرس. اما اولین بار کاظم علیپور شاعر فرهیخته لرستان مقاله ای در باره بنده نوشت که در آنجا این عنوان را بکار برد. و بعد در چند سخنرانی در دانشگاهها و سمینارها و اینها باز تکرار شد و ادامه یافت. البته میدونستند که من آموزش پرورشی بودم و کارم را از دست دادم و مدتی از عمرم به ناحق تلف شد. زمانی که من روی صحنه میرفتم شاید انسانی را میدیدند که  زخم خورده و این صدا یک صدائیست که از حنجره زخمی بیرون میآید. شاید دوستان این جور تلقی از شخص بنده داشتن و اینرا بکار میبردند. البته بدم نمی آمد از یک جهت، چرا که اینرا در مقابل کسانی می گفتند که این زخم را زده بودند و خیلی دوست نداشتند که این گفته بشه.

س. ل : چند تا ترانه لری از مرزهای مناطق لرنشین خارج شده مثل دایه دایه و دیگران. کار مشترک « بهارباد» را که شما با آقای شکارچی انجام دادید،یک موسیقی نیست که در منطقه لرستان فقط بخوای گوشش بدهی. بنظر من کار، کاری جهانی است اما با این احوال هرگز نتوانست از مرزهای منطقه لرستان خارج بشه. آیا من درست فکر میکنم یا نه؟ 

ا. ر: بله حرف شما درسته و همین جوریه که شما میگین. اما چرا چنین شد؟ من لازم شد یه مقداری در این خصوص صحبت کنم. آقای شکارچی یکی از بزرگان موسیقی ما هستند در سطح کشور. ایشان در حوزه ملی یک بزرگ هستند و ایده های انسانی و شرافتمندانه ای دارند که همان ایده ها پشت این کار هست. تسلط آقای شکارچی به علم موسیقی و علاقه و عشقی که به سرزمین ش داره  دست به دست هم داد و او با تمام وجودش و با تمام دانش خود نشست و  کار را آماده کرد. ضمنا اگر مطالعه کرده باشید، میدانید که بزرگان موسیقی ما مثل خانواده کامکارها در این کار هستند. مجموعا یک توانایی عظیمی پشت این کار هست که آخر موسیقی ماست. امروز کامکارها در موسیقی ما حرف اول را میزنند. آقای شکارچی یکی از کدخداهای موسیقی ماست. اگر در تهران در رابطه با موسیقی ملی مشکلی داشته باشند حتما به ایشون مراجعه می کنند. اما سرمایه گذار بهارباد (که لر هم نیست ) و از صنف انتشاراتی هاست با عشق و علاقه عجیبی در تهیه این اثر با ما بود. البته برای ایشان یک وضعیت بحرانی پیش آمد و نتونست هرگز به آقای شکارچی و ما چیزی از نظر مالی بدهد و ده سال سرمایه این آدم خوابید ولی محکم ایستاد و کار را بیرون داد. همه این آدمها نیرو گذاشتند تا اثر بزرگ «بهارباد» آفریده شد.

اما چرا بهارباد آنطور که باید مطرح نشد، من میتوانم به شما جواب بدهم که بعضی از آثار موسیقی در زمان خودشان دیده نمی شوند و چه بسا بعدها این آثار دیده بشوند. بعضی از آثار از زمان خودشان جلوترند بگمان من. شما چرا اشاره به  موسیقی «کوهسار» نمی کنید؟ کوهسار در حوزه موسیقی بختیاری یک اثر بیاد ماندنی ست که آنرا هم  آقای شکارچی انجام دادن. متاسفانه اون هم شناخته نشد. یعنی شما نمی بینید حرفی از کوهسار زده بشه. یا یک موسیقی بی کلام ما داریم که بر فیلم «خون بس» سوار شد. حالا فیلم هرچه بود، بود. اما این موسیقی یک اتفاق بود در حوزه موسیقی ما.

متاسفانه خیلی از مسائل دامنگیر ما هست. ما از یک پرس دوجانبه داریم ضربه می خوریم. یکی از ناحیه آنهایی که توی این کار هستند اما نازا و سترونند. وقتی کاری را می بینند که پویایی توش هست بجای اینکه خودشان را بکشند بالا می خواهند بقیه را بکشند پائین در حد خودشون. این از یکطرف، از طرف دیگر متاسفانه متولیان امور فرهنگی هستند که خودشان اساسا با فرهنگ میانه ای ندارند و کارهای بزرگ را اصلا تاب نمیآرن و نمیخوان ببینند. از این دو جانب ما پرس میشیم. همینه که شما می بینید کارها دیر به ثمر میرسه، دیر دیده میشه. ما داریم از توی سنگ موسیقی درمیآریم. ما داریم از کف دست مو می کَنیم! بهرحال زمان میبره تا کارهای فرهنگی دیده بشن.

ادامه نوشته

گذری بر کتاب «تبار هخامنش دیار بالاگریوه»

در یکی از روزها جهت انجام پژوهشی در مورد یکی از ایلات لرستان بدنبال گردآوری منابع و تحقیقات در این رابطه بودم که به کتابی با نام «تبار هخامنش دیار بالاگریوه» اثر آقای مراد حسین پاپی بالاگریوه ای برخوردم در ابتدا قبل از مطالعه کتاب خشنود شدم که چنین کاری با حجمی زیاد در راه شناخت مسائل تاریخی و جامعه شناسی مردم  سرزمینم صورت گرفته است اما بعد از ورق زدن برگهای اولیه کتاب نام کتاب مرا به این فکر فرو برد که بین هخامنش و بالاگریوه از جنبه تاریخی چه رابطه ای وجود دارد؟ لذا جلد یک کتاب را تا صفحه 50 هنوز نخوانده بودم که پاره ای مسائل تاریخی و اجتماعی مرا به ذکر مباحث ذیل واداشت:

بر روی جلد کتاب نامی اشنا دیدم با پسوندی غریب . «مرادحسین پاپی بالاگریوه ای» این نام را بر روی چند جلد کتاب اما اولین بار  بود که مولف فامیلی بالاگریوه ای برای خود ذکر کرده بود که به دنبال جواب این سوال نیز خواهیم رفت.

در مورد خدمات ارزنده علمی و ادبی نویسنده کتاب جناب آقای مراد حسین پاپی در زمینه های فرهنگ واژگان لری و آثار باستانی لرستان و چندین تالیف دیگر بر کسی پوشیده نیست اما ذکر این نکته نیز لازم است که در حیطه پژوهش موضوعات تاریخی اصول کار مورخ باید بدور از تعصب و بر اساس اسناد و شواهد قرار گیرد.

در ابتدا اشتباه فاحش مولف در ذکر کلمه گریوه است که با گذری گذرا در بین مردم منطقه لرستان و دایره المعارف های فارسی و متون سده های گذشته مشخص می شود که وجه تسمیه نام بالاگریوه به معنی گردنه (در لری ملهmela )است  و مردم ساکن در گردنه ی بالای ملاوی و مناطق میان کوه را در گذشته بالاگریوه گفته اند. لذا دقت کمی در ذکر تالیفات منطقه لرستان معنی کلمه بالا گریوه را روشن می سازد چنانچه آقای ساکی  آنرا دهستان ملاوی و بالای گردنه آن  دانسته است و همچنین دکتر بهاروند استاد مردم شناسی ایران و جهان ، مردمان طوایف میان کوه را بالا گریوه نام برده و دیگر اینکه در کتاب تاریخ جغرافیایی و اجتماعی لرستان نوشته شده «بالا گریوه یا میان کوه محل سکونت چهار ایل  ساکی ،پاپی،جودکی و رشنو می باشد. اما مولف همه این اسناد را دچار لغزش معرفی نموده است چراکه از هم معنی بودن بالا گریوه و میان کوه به تکاپو افتاده و سعی در ساختن نیایی برتر و بالا برای قوم خود شده است. بنابراین با این همه منابع موثق و روشن در ذکر معنی بالاگریوه چه عاملی مولف بالاگریوه ای را به تعصب واداشته است که تبار و نژاد خود را از دیگر لرستانیها جدا بداند و کلمه روشن گریوه به معنی گردنه و کوه را بالامنش و بزرگ تبار معنا نماید؟

مولف محترم با توجه به اینکه هنوز در قدم اول در اثبات معنای کلمه گریوه عاجز است و حتی سند دکتر معین و حافظ و نظامی و دهها تن از بزرگان علم و ادب او را قانع نکرده و از همه مهمتر قطعیت معنایی برای آن کلمه ندارد از موضوع بالاگروهها و سپس بالادستها و بالانشینها و حتی از لحاظ جایگاه شخصیتی قیاس میگرد که کمترین دقت و تفحص خواننده او را به چالش وا می دارد که چه ربطی بین مردمانی که در بالای گردنه ملاوی سکونت دارند با بالانشینهای عصر هخامنشی  می توان پیدا نمود ؟  که جوابی جز تخیلات ذهنی در راستای خشنودی ایل خود ، را نمی توان برای این گزینه جستجو نمود. او در صفحه 27 کتاب می گوید که «در گویش بالاگریوه ا ی ها کلمه بالاگریوه به بالا گروهها  نزدیک است تا جایی که تلفظ آنها یکی است » اما باید گفت در کجای لرستان و گویش قوم بالاگریوه  کلمه گریوه به معنا گروه یا گروهها به کار می رود؟ ایشان در راه کسب عنوان بزرگ منشی و بالا نشینی پله به پله مسیر ذیل را طی نموده است : بالاگریوه- بالاگروه- بالا دست بالا نشین بالا منشبزرگ منش هخامنش! که باید بر تخیل مولف عزیر احسن گفت که چه زیبا نیای خود را به هخامنش رسانده است.

همچنین ایشان قوم بالا گریوه را هسته اصلی قوم لر می داند. که باید گفت  سند و مدرکی دال بر هسته اصلی یا فرعی بودن اقوام در لرستان بافته کدام ذهنیت است که بر اساس این ذهنیت بگویی« بنابراین به نظر میرسد که از این نظر آنها را بالا گروهها (بالا نشینان )نام نهاده اند. که اگر از جنبه زبانی باشد زبان ریشه دار و اصیل لری را باید در دیگر مناطق لرستان جستو نمود نه در بخش بالاگریوه و اگر از روی اسناد تاریخی باشد در تمام مناطق لرستان اثار و ابنیه باستانی یافت می شود. و نکته مهمتر از همه (خارج از داستانهایی که در سینه پیران هر ایل وجود دارد) در ابهام بودن گذشته تاریخی برخی از طوایف لرستان است که اظهار نظر قطعی را برای هر محققی مشکل می نماید. حال آقای نویسنده چگونه به راحتی چند هزار سال تاریخ را با جابجا نمودن معنی کلمه گریوه و گروه بکار برده است؟

مولف دلیل هخامنش بودن بالاگریوه را وجود شهرها و آثار دوره گذشته باستانی میداند و سپس می نویسد«با توجه به آثار باستانی زیاد و اینکه نیای آنان به هخامنشیان می رسد» این موضوع را مطرح می نماید. که باید گفت منظور ایشان از جمله «و اینکه نیای آنان به هخامنش می رسد » چیست؟ و در ادامه ذکر نموده که «چنین سوابقی  می تواند به وجود آورنده کلمه بالاگریوه با مفهوم بالا نشین و بزرگ منش باشد ». آیا سوابق تاریخ باعث شده تا مولف بخش بالاگریوه را بزرگ منش بداند. بنابراین اگر وجود آثار تاریخی هر دوره  نشانی بر تبار و نیای هر قوم باشد  در تمام منطقه لرستان و بالاگریوه آثار دوره ساسانی بیشتر نمایان است لذا نام کتاب باید به «تبار ساسانی دیار بالا گریوه» تغییر یابد و دیگر اینکه با توجه به یکدست بودن قوم لر در تمام دوره های تاریخی سرزمین ایران  اگر تمام لرستان را تبار هخامنش میدانست شاید زیبنده تر وزین تر بود تا اینکه یک چند طایفه و ایل را  نسبت به ایلات دیگر لرستان جدا بداند. هر چند هنوز مباحثی همچون آریایی بودن یا کاسی بودن قوم لر و گذشته ایلات لرستان فرضیات تاریک پیش و روی هر پژوهشگر تاریخ می باشد.

در گذشته از وجود کوهستان و مناطق صعب العبور برای مردمان  جهت در امان ماندن از دستبرد غارتها و حملات دشمنان استفاده شده است که منطقه بالاگریوه یا بالای کوه و گردنه نیز این مزیت را به همراه داشته و خود مردم این منطقه  در آنجا سکونت داشته اند نه اینکه به گفته مولف چون مردمان دیگر را پناه داده اند بزرگمنش و بالا گروهها هستند. او می نویسد «که هر دو معنای کوه نشینان و بالا گروهها برای واژه بالاگریوه در نظر است اما گزینه دوم را (بالادستها )را واقعی تر می داند » اما باید گفت که کدام عقل سلیم ، معنای بالاگریوه را از کوه نشین جدا و به بالا منش و بالادست نزدیکتر بداند. که تعصب بی مورد جناب پاپی در ذکر این مطلب  قابل تحسین است !

 

دیگر اینکه او وجود شهر شوش را دلیلی بر تبار هخامنشی بودن بالاگریوه می داند و همچنین گویش بالاگریوه ای را گویش اصیل لری می داند و می نویسد «شبیه به گویش هخامنشیان است» در حالیکه کلمات اصیل و ریشه دار لری را در مناطق دیگر لرستان مانند طرهان و سلسله و اطراف خرم اباد باید جستجو نمود و ضمناً منطقه بالاگریوه دارای گویشی مابین لری لرستان و بختیاری است و از طرف دیگر واقعاً ما نمی دانستیم که جناب مولف زبان شناس نیز بوده و با فونتیک زبانشناسی و اصول آن آشنایی کامل دارند! و چگونه گویش هخامنشی را تعیین نموده اما باید گفت( نه هرکه سر تراشد قلندری داند)در حالیکه نظریه مهاجرت طوایف ساکن در بالاگریوه از نقاطی مانند سوریه و عربستان و هندوستان هنوز ادله خود را به دور نریخته است و هنوز ایرانی بودن آنها در پرده ابهام است چه رسد به تعیین اصیل بودن زبان یا لهجه آنها و سپس می نویسد« آداب و رسوم با هخامنشی نزدیک است و آلات جنگی به آریاییها شباهت دارد » اما باید قید نمود که بین آداب و رسوم باستانی هخامنشی با تمام مردم قوم لر شباهت هست نه فقط بخش بالا گریوه. یا شاید این شباهت فقط برای بالا گریوه ای ها به ارث رسیده است.  و دیگر اینکه ستره سرداری مخصوص لرها را میراث بالاگریوه ها می داند در حالی که در تمام لرستان این رسم رایج است و قدمت آن در مناطق دیگر لرستان حتی بیشتر است. و از همه مهمتر رابطه ای که بین نام درک وند و سکه دریک هخامنشی (که به اشتباه دیرک نوشته شده)در گفته هایش وجود دارد که مولف بین این دو کلمه رابطه ای تاریخی بر قرار می نماید تا مجدداً مهر تایید بر رابطه با هخامنشیان را بکار گیرد.

در پایان به جواب سوال مطرح شده در ابتدای بحث (دلیل انتخاب پسوند بالا گریوه از طرف مولف) باید گفت با این همه بزرگ منشی و بالاگروهی که بالا گریوه در کتاب ایشان به خودش گرفته در آینده نه چندان دور کل لرستان این نام خانوادگی را برای خود انتخاب می نمایند.!!

لازم به یاد آوری است که :

ادامه نوشته