س. ل: خوب اما من از شما می پرسم که اصلا چرا باید موسیقی سنتی مان را حفظ کنیم و همیشه مطرح باشد؟

ا. ر: این سئوال دقیقا به این معنی هست که کسی از من بپرسد چرا مردم سوئد، سوئدی حرف میزنند. یا چرا مردم آلمان حاضر نیستند به انگلیسی به شما پاسخ بدهند و یا در فرانسه و غیره. بهرحال یه چیزی هست. اگر این چیز غلطی بود مردمان اینجا خیلی زودتر از ما به آن پی میبردند و کنارش میگذاشتند! هویت و احساس تعلق به یه جایی، مسئله مهمی ست. اینها شناسنامه های ما هستند. اینها آدرس ما هستند. اگر کسی در دنیا بخواد ما را بشناسه با اینها میشناسه. و اگر کسی بخواد ما را پیدا بکنه، با این صداها پیدا میکنه. ما با این زبان خواب دیدیم، لالایی شنیدیم. با این زبان بزرگ شدیم، آواز خوندیم، فکر کردیم، عصبانی شدیم. اگر اینها نباشه ما مثل یه آدم بی شناسنامه ای میشیم تو یه جهان بزرگ. 

س. ل: جدا از کار موسیقی، آیا شما در زمینه ادبیات هم تالیفاتی داشته اید یا خیر؟

ا. ر: بله من شعر هم میگم و اشعار من معمولا در مطبوعات چاپ میشه و الان این اشعار بصورت یه کتاب دراومده. من بیشتر از موسیقی به ادبیات علاقه داشتم و شاید میتونستم توی ادبیات ملی مان سری از توی سرا دربیارم اما اومدم فکر کردم که اوج افتخار این راه را مثلا شاملو کسب کرده. حالا ما بیایم خودمون بکشیم برسیم به اونجا. بخودم گفتم خوب من چرا نیام تو فرهنگ خودم؟ دنیا را اگر قسمت بکنند ما لرها باندازه دوتا کشور اسکاندیناوی هستیم. بهرحال کتاب شعر من در نمایشگاه کتاب امسال بود و بدست شما هم خواهد رسید. ضمنا من سه تا هم اپرای لری نوشته ام. اما بهرحال کار عمده من موسیقی است.

س. ل: چرا وقتی حرف از موسیقی لری به میان میاد ذهن به سمت ایلات و عشایر و روستا میرود. آیا این موسیقی لری زمینه ای در شهرها هم دارد یا مثل موسیقی های محلی دیگر جاها فقط چهره اش روستایی است؟

ا. ر: بله این یه برداشت اشتباه و تلقی غلط شهری ها از ماست. برای اینکه ما همیشه از جانب مرکز تعریف میشدیم. مرکز که تهران باشد و از قاجاریه ببعد شد پایتخت کشور. قاجاریه با غرض به این موضوع نگاه میکرد و در زمان پهلوی هم ادامه پیدا کرد، ما قرار نبود اصلا لر تعریف بشیم! اصلا قرار نبود به بودن ما تو این کشور اعتراف بشه. حکومت قاجار از ترس پیدایش وضعیتی مثل زندیه، اگر میتونست ما لرها را از صحنه روزگار حذف میکرد. حقیقتش ما یه قومی بودیم که ادعا داشت توی ایران و اینو خطرناک میدونستند. این همه جوک که برا ما درست شده اینهمه بدبختی که هست لر اینجوریه لر اونجوریه، اینها همه حساب شده است و از دربارها میآد. شما لابد میدونید، درسته که انقلاب مشروطیت به اسم بزرگان آذری ما تمام شده اما این برنامه ریزی را سردار اسعد ایران کرده. سردار اسعد لر کرده. تهران بوسیله لرها فتح شد. هرگز اینرا نمی گن که سپاه بختیاری و بقیه لرها مثل بیرانوندهای خودمان رفتند تهران را گرفتند و مشروطیت را حمایت کردند. نمیگن که سردار اسعد قانون اساسی را از بلژیک ترجمه کرد آورد. اینها را کسی به زبون نمیاره.

مرکز نشینها همیشه ما را با دید توریستی میدیدند. ما را بصورت عشایری که توی چادرها زندگی میکنند و میش و بزی دارند و مردمی که توی کوچ اند. اما آیا مردمی که زیر چادرها زندگی می کنند و کوچ می کنند الزاما مردم درجه دو و بی فرهنگی اند؟ اینرا نرفتند پژوهش بکنند. اینها نمی خواستند بدانند که همین مردمی که زیر چادرها زندگی میکردند وارث آن تمدن بزرگ ایران گذشته بودند. الان تازه فهمیدند گنجینه ها آنجاست. توی نمایش توی سینما توی همه چیز. توی نوشته ها. الان بزرگترین رمانها مثل مثلا «کلیدر» زندگی کی ها را تعریف میکنه؟ نویسندگانی جنوبی مثل احمد محمود و دیگران از کی ها دارن حرف میزنن؟ از مردمی حرف میزنند که سرشار از فرهنگ و میراث دار تمدنی کهن اند. موسیقی ما هم همین طور. سینمای ما بعد از انقلاب اگر موفقیتی داشت آمد به این جور فرهنگها پرداخت. بهرحال الان دیده شده ایم و تازه فهمیدن که نه بابا، محلی، یعنی دست دوم و عقب مانده و اینجوری نیست.

 س. ل: برگردیم به موضوع اصلی که موسیقی است. آقای رحمانپور! ما می بینیم که در این سالهای اخیر جوانان علاقمند به یادگیری ابزار موسیقی سنتی مثل تار و کمانچه و تنبک و غیره شده اند و کلاسهای این نوع موسیقی در همه جای کشور پررونق است. در حالیکه در سالهای قبل از انقلاب این نوع سازها اصلا مورد اقبال جوانان نبود و جوان میرفت کلاس گیتار و دست بالا پیانو. این چرخش و اقبال جوانان به سازهای سنتی را شما چگونه توجیه میکنید؟

ا. ر: همانجوری که عرض کردم توی صحبتهای قبلی م، پی بردن که اگر تا الان بخشی از کشور را اونها دهاتی محلی و اینا میدونستند، عدم آگاهی شان بوده است. این از اون اشتباهات سخت روشنفکری بوده. در تاریخ روشنفکری ما اشتباهات زیادی هست یکیش هم تحلیل شون از اقوام ما بود. تحلیل از اقوام بود که این محلی و دست دومه. ولی الان این اتفاق افتاده. دیگه فهمیدن. طشت از بام فرو افتاده! متوجه شدن که اگه چیزی هست آنجاها ست. باید بری آنجاها گنجینه های ملی را دریابی. برای همین این جوانهایی که میرن ساز سنتی یاد می گیرن، اینها تمام ماهواره ها را زیر و رو کردن. تمام خوانندگان جهان را بنام میشناسند و موسیقی های آنها را گوش دادن. اما دیدن در کنار خودشان گنجینه ای ست برای رقابت با آنها. و الان جوانها کمر بستن برن این را یاد بگیرن و بیان با اینها برابری کنند.

عکس جنبه تزئینی دارد

س. ل: این قبول ولی سئوال من یه مقصود دیگه ای داشت و اون اینکه، درسته که اون زمان اینترنت و موبایل و غیره نبود ولی بالاخره امکانات مطبوعات و رادیو غیره که بود. سئوال این است که چرا جوانهای اون دوره به این سمتی که شما از آن بعنوان گنجینه یاد می کنید کشیده نمی شدند. و بطور مثال اگر کسی در فامیل کمانچه میزد انسان خجالت می کشید که آنرا عنوان کند؟

ا. ر: متاسفانه همیشه در کشور ما موسیقی سنتی و بطور کلی موسیقی تحت تاثیر عقایدی که وجود داشت سرکوب میشد و بد شمرده میشد. کسانی که به این کار میپرداختند نجس شمرده میشدند حرامی دیده میشدند. اینها را نه باهاشون ازدواج میکردند، نه به اینها دختر میدادند. مردم ما اینها را منزوی میکردند و حتی در جاهایی اگه در جوار یه روستا زندگی میکردند، یه جایی خونه میساختن که مشخص باشن. و خود اونها اینرا پذیرفته بودند متاسفانه که مثلا از جنس دیگری هستند. خوب وقتی شما موسیقی را اینجور می بینید دیگه فرزند کی جرات میکنه بره به این سمت؟ تازه فرزند هم که جرات میکرد، کدام پدر بود که پیه اینرا بخودش بماله که بعدا او را تشمال و لوطی و مطرب صدا کنند! در دنیا کسانیکه کار موسیقی میکنند را روی سرشان میگذارند اما ما سفرشون را توی عروسی و عزامون یه جای دیگه پهن کردیم تا با ما نباشند!

اما حالا از حیث موسیقی سنتی اتفاقی افتاد که ما باید آنرا یکجور بیداری ملی بنامیم. شاید بشود آنرا یک رستاخیر تلقی کرد. اما این اتفاق به این علت افتاد که یه سری فداکاریها هم شد. مثلا شریفترین انسانها رفتتند دنبال موسیقی و نشان دادن که بابا کسانی هم میرن توی موسیقی که آدمند! بطور مثال، کسی مثل مسعود بختیاری. از طرفی سطح آگاهی در مردم بالا رفته و ایرانگیر شده و این آگاهی ها نیتجه داده. الان مردم موسیقی را میراث خودشون میدونن و وحشت دارن که مبادا از بین بره. هرکی یک فرزندش را مثل خدمت سربازی، داره میفرسته موسیقی یاد بگیره و دیگه واژه تشمال و مطرب کاربردی نداره.

س. ل: خوب حالا بفرمائید موسیقی لری یا بهتر بگویم موسیقی لرتباران امروزه چه وضعیتی دارد؟ 

ا. ر: در حوزه بختیاری، اوج موسیقی توسط مرحوم مسعود بختیاری بجایی رسید که هیچ قوم دیگه ای نبود که در مقابل آن سر تعظیم فرود نیاره. کارهایی که مسعود کرد و نوع موسیقی و پرداختی که ایشون به موسیقی داد، ما لرها افتخار میکنیم که همچون کسی را داشته ایم. الان توی منطقه بختیاری گروههای مختلف در سطح بالا و با تحصیلات موسیقی آنقدر وجود دارد که من نمیتوانم برای شما اسم ببرم. سرآمد همه آنها هم کورش اسدپور است که به گمان من به چهره شاخصی در حوزه موسیقی ما تبدیل خواهد شد. در حوزه لرستان که خرم آباد مرکزش هست تا جائیکه من میدانم، حداقل نزدیک به چهارصد نفر دانشجوی موسیقی از استان لرستان در سطح لیسانس و فوق لیسانس و دکترا در حال تحصیل موسیقی هستند. چندین آموزشگاه موسیقی در شهرهای مختلف استان وجود داره و ده ها گروه موسیقی فعالیت میکنند. بطور مثال در شهر دورود چهار پنج تا گروه موسیقی قدر داریم که کنسرت اجرا میکنند. خرم آباد که مرکز استانه بالای 50 تا گروه کاملا منسجم داریم. الان در حوزه زاگرس این موسیقی در امور دیگر هم تاثیرگذار است و مثلا فیلمسازانی که رنگ و بوی بومی تو کارهاشون هست، این موسیقی خیلی در معرفی کارهاشون موثره.

عکس جنبه تزئینی دارد. از چپ کورش اسدپور، ایرج رحمانپور و احسان عبدی پور

س. ل: یکی از دوستان به سایت ستین لر ئی میل زده و گله دارد که چرا آقای رحمانپور در سوئد برنامه میگذارد اما در بروجرد خودمان کنسرت اجرا نمی کند؟

ا. ر: من نمیدونم این دوستمان چرا اینقدر بی اطلاع است! من بهترین اسقبال کنندگان را در بروجرد دارم و سه بار هم در اونجا با کمال میل برنامه گذاشته ام. اما اگر دوستمون کنسرت آخری را میگن، ایشون بهتر است از مسئولین اونجا بپرسن که چرا اجرا نشد. ما قبل از اینکه بیایم اینجا (سوئد) بنا بود کنسرتی در بروجرد داشته باشیم و همه کارها هم انجام شده بود و مجوزها را هم گرفته بودیم. اما یکهفته مانده به اجرا -که حتی بخشی از بلیطها را هم خریده بودند متاسفانه مسئولین شهر دستور دادن بنرهای ما را پائین بکشند و کنسرت را لغو کردند.

س. ل: آقای رحمانپور! ما بزرگترها توی این مملکت غریب سعی میکنیم فرهنگ مان را حفط کنیم. حالا از سنت ها بگیر تا موسیقی و غیره. ولی جوانهایمان رغبتی به این مهم ندارند. بنظر شما اشکال کجاست؟

ا. ر: ببینید، جوانی که در کشور اول دنیا (تقریبا) داره زندگی میکنه و انواع و اقسام فرهنگها را داره تجربه میکنه. انواع اقوام را اینجا می بینه، وقتی  از ناحیه والدین حرفی راجع به فرهنگ سرزمین مادریش میشنوه باید این صدا و ندا توجهش را جلب بکنه. اگر این صدا نتونه رقابت بکنه با بقیه صداهایی که میشنوه اوضاع همین میشود که گفتید. بچه مون با ما دشمنی ندارن، هیچ هم لج نمیکنن. حتی ندونن بالفرض این موسیقی مال سرزمین اجداد آبادیشان است، اگر به دلشان بنشیند گوش میکنن. چرا اسپانیایی را گوش میکنند، امریکای لاتین را همش گوش میکنن، امریکا را گوش میکنن. شب با «مادونا» میخوابن فردا با خواننده مرده اونها «الویس پریسلی» بیدار میشن! چرا..؟ اینها تونسته توی این جوانها رغبت ایجاد بکنه و جاذبه داشته باشه. الان در ایران جوانها کار پاپ می کنند اما زیرزمینی کار میکنن متاسفانه. ما رسانه نداریم، تربیون نداریم. اگر جوان سرزمین من که اومده اینجا یا اینجا متولد شده یه مقدار از نظر رسانه تامین میشد و صداهای اونجا (ایران) به گوشش میرسید و میفهمید چه می گیم بدون شک ما را هم مثل بقیه دنیا گوش میکرد. مشکل اینه که ما خودمان را به جوان ایرانی خارج نشین نفهموندیم. این جوانان با ما بیگانه اند.

س. ل: آخرین سئوال ما از شما. آقای رحمانپور! الان چند هفته ای هست که شما در سوئد هستید و دو سه روز دیگر هم به ایران برمیگردید. آنچه که شما در این مدت کوتاه در سوئد تجربه کردید به شما چی داده و بالفرض اگر بخواهید دیده ها و شنیده ها را با میهن خودمان مقایسه کنید به چه نیتجه ای میرسید؟

ا. ر: ببینید مقایسه شاید اصلا منطقی نباشه. مسئله یه مسئله تاریخی ه. اینا یه کارهای کردن که ما نکردیم. زحماتی کشیدن که ما نکشیدیم. یا اگر کشیدیم به ثمر ننشسته. وقتی که ما هنوز در ابتدایی ترین اموری که انسانها در کنار همدیگه باشن ناتوانیم، چطور میشه حرف مقایسه را به میان آورد؟ همین بحث موسیقی که ما میکردیم، حلال و حرام آن توی کشور ما هنوز وضعیتش مشخص نیست. دو نفر از ما نمیتونن کنار همدیگه بشینن و همو تحمل بکنن. بعد اینا (سوئدیها) یک قرن پیش این مسائل را حل کردن. در جامعه ما هنوز بحث زن و مرد مسئله سازه، فاجعه ست. هنوز بحث اینکه یک عقیده ای عقیده دیگری را بپذیره یا تحملش بکنه، فاجعه ست. خوب چه جوری میشه ما مثل اینا بشیم؟ البته اینجا بهشت نیست و خیلی از چیزهاشان را ما بدلایل فرهنگی نمی پسندیم و نمی توانیم در جامعه خودمان پیاده کینم حتی زمانی که به اوج ترقی هم برسیم.

بزرگترین تجربه من رواداری مردم اینجا بود برای همدیگه. مثلا من یکجا عکس گرفتم از دو خانم عرب که از یه سه راهی دارن میان با مقنعه و پوشیده کامل و یه خانم سوئدی تقریبا برهنه با کالسکه بچه ش هم از آنطرف. اینها میان از جلو همدیگه رد میشن بدون اینکه جرقه بزنه یا اتفاقی بیفته. من احساس میکردم اگه اینا بهم برسن یه بمب منفجر میشه! یا اون آفریقایی که از فقر و بدبختی به اینجا میآد و حقوق مساوی با یک سوئدی را به او میدهند. سوئدیها زحمت کشیدن و ثمر زحمتشون را دارن می بینن. من به این مردم تبریک میگم.